انقلاب اسلامي

انقلاب اسلامي

بهترين سايت همسريابي

۸ بازديد

سايت همسريابي

جامعه مجازي به شما كمك ميكند تا همسري مطابق معيارهاي خود را انتخاب نماييد
عضويت در جامعترين بانك اطلاعات همسريابي رايگان است. هم اكنون ثبت نام نماييد


سايت همسريابي بهترين همسر

بهترين همسر فقط در زمينه فعاليت دارد و در زمينه دوستيابي هيچگونه فعاليتي ندارد .


وَ اَنْكِحُوا آلْاَيامي مِنْكُمْ وَ الصّالِحينَ مِنْ عِبادِكُمْ وَ اِمائِكُمْ اِنْ يَكُونُوا فُقَراءَ يُغْنِهِمُ اللهُ مِنْ فَضْلِهِ وَاللهُ واسِعٌ عَليمٌ (نور آيه 32)
مردان و زنان مجرد را به ازدواج هم درآوريد؛ اگر فقير باشند خداوند آنها را از فضلش بي نياز ميگرداند كه خداوند توسعه دهنده و داناست.

 

hamsarfind.com

بهترين سايت همسريابي

۵ بازديد

سايت همسريابي

جامعه مجازي به شما كمك ميكند تا همسري مطابق معيارهاي خود را انتخاب نماييد
عضويت در جامعترين بانك اطلاعات همسريابي رايگان است. هم اكنون ثبت نام نماييد


سايت همسريابي بهترين همسر

بهترين همسر فقط در زمينه فعاليت دارد و در زمينه دوستيابي هيچگونه فعاليتي ندارد .


وَ اَنْكِحُوا آلْاَيامي مِنْكُمْ وَ الصّالِحينَ مِنْ عِبادِكُمْ وَ اِمائِكُمْ اِنْ يَكُونُوا فُقَراءَ يُغْنِهِمُ اللهُ مِنْ فَضْلِهِ وَاللهُ واسِعٌ عَليمٌ (نور آيه 32)
مردان و زنان مجرد را به ازدواج هم درآوريد؛ اگر فقير باشند خداوند آنها را از فضلش بي نياز ميگرداند كه خداوند توسعه دهنده و داناست.

 

hamsarfind.com

بهترين سايت كاريابي

۷ بازديد

موسسه مشاوره شغلي و كاريابي karpress، در نظر دارد از بين دانشجويان رشته هاي مديريت كسب و كار، مديريت كارآفريني و مديريت منابع انساني اقدام به جذب كارآموز نمايد. لذا متقاضيان و علاقه مندان به مباحث كاريابي، كارآفريني و منابع انساني كه شرايط ذيل را دارا مي باشند، جهت ارتباط با موسسه و انجام هماهنگي هاي لازم، به آدرس سايت زير مراجعه نماييد.

http://karpress.com/

شرايط و شايستگي هاي مورد نياز:

    آشنا و علاقه مند به مباحث مربوط به مديريت منابع انساني و كاريابي،
    فعال، پويا و با انگيزه،
    خلاق و علاقه مند به يادگيري و آموزش،
    منظم و مسئوليت پذير،
    تسلط نسبي بر مجموعه نرم افزارهاي ICDL،
    تسلط نسبي بر زبان انگليسي

بهترين سايت كاريابي

۶ بازديد

موسسه مشاوره شغلي و كاريابي karpress، در نظر دارد از بين دانشجويان رشته هاي مديريت كسب و كار، مديريت كارآفريني و مديريت منابع انساني اقدام به جذب كارآموز نمايد. لذا متقاضيان و علاقه مندان به مباحث كاريابي، كارآفريني و منابع انساني كه شرايط ذيل را دارا مي باشند، جهت ارتباط با موسسه و انجام هماهنگي هاي لازم، به آدرس سايت زير مراجعه نماييد.

http://karpress.com/

شرايط و شايستگي هاي مورد نياز:

    آشنا و علاقه مند به مباحث مربوط به مديريت منابع انساني و كاريابي،
    فعال، پويا و با انگيزه،
    خلاق و علاقه مند به يادگيري و آموزش،
    منظم و مسئوليت پذير،
    تسلط نسبي بر مجموعه نرم افزارهاي ICDL،
    تسلط نسبي بر زبان انگليسي

پست ثابت در بيش از 22000 وبلاگ و بازديد بالا

۴ بازديد

با سلام
تبليغات متني با لينك مستقيم و follow در داخل تمامي وبلاگهاي معروف (بلاگ اسكاي و بلاگفا و ....) كه بيش از 22000 وبلاگ مي باشد كه هر روز در حال زيادتر شدن هستند و كه پست شما بصورت دائمي قرار ميگيرد.
امكان ارسال گزارش كامل به همراه لينك پست شما در 22000 وبلاگ
قيمت براي زمان 1 سال 2 ميليون تومان.
بصورت ماهيانه 190 هزار تومان

نكته مهم:
مشكلي با *****ينگ نداشته باشد و محصولات جنسي نباشد.
پست شما بصورت دائمي (1 سال ) قرار ميگيرد.

لينك و متن مورد نظر رو از طريق پيام خصوصي و يا فرم تماس با ما سايت ارسال كنيد.

https://telegram.me/lordbacklink
 

دانلود آهنگ جديد و زيبا از امير عباس گلاب به نام ارباب

۸ بازديد

دانلود آهنگ جديد و زيبا از امير عباس گلاب به نام ارباب

Download New Music Amir Abbas Golab – Arbab

امير عباس گلاب به نام ارباب

امير عباس گلاب به نام ارباب

 

Amir Abbas Golab – Arbab

Downlaod Mp3 320

Amir Abbas Golab – Arbab

Downlaod Mp3 128

دانلود آهنگ جديد و زيبا از امير عباس گلاب به نام ارباب

۵ بازديد

دانلود آهنگ جديد و زيبا از امير عباس گلاب به نام ارباب

Download New Music Amir Abbas Golab – Arbab

امير عباس گلاب به نام ارباب

امير عباس گلاب به نام ارباب

 

Amir Abbas Golab – Arbab

Downlaod Mp3 320

Amir Abbas Golab – Arbab

Downlaod Mp3 128

Masih & Arash AP – Divooneh Kon

۵ بازديد
Masih & Arash AP – Divooneh Kon

Masih & Arash AP – Divooneh Kon

Download MP3 320 MP3 128

موزيك بال 

Masih & Arash AP – Divooneh Kon

۶ بازديد
Masih & Arash AP – Divooneh Kon

Masih & Arash AP – Divooneh Kon

Download MP3 320 MP3 128

موزيك بال 

داستان هاي انقلاب

۴۲ بازديد
جشنواره انقلاب

باصداي الله اكبر مادر پلك هايم را باز كردم.صداي زمزمه نمازش سكوت سنگين اتاق را مي شكست.بابا براي خريدن نان بيرون رفته بود.آبجي كنار سماور نفتي نشسته و در هواي نيمه تاريك اتاق داشت كتاب هاي مدرسه اش را آماده مي كرد.سراسيمه از توي رختخوابم برخاستم و پيلي پيلي خوران خودم را به اتاق ديگري رساندم.داداش بزرگه توي رختخوابش نبود ازپشت پنجره به حياط نگاه كردم.هوا تازه روشن شده بود و برفي كه از ديشب مي باريد هنوز بند نيامده بود.درخت زيتون وسط حياط زير ملحفه سپيد برف به خواب رفته بود.از توي ايوان پارچ آب را برداشتم و چند مشت آب به صورتم زدم.وقتي به اتاق برگشتم مادر نمازش تمام شده بود.ديشب داداش بزرگه دير كرده بود و همه ما نگران شده بوديم. من و آبجي تا ساعت دوازده شب در انتظار آمدنش بيدار بوديم و من نفهميدم كه كي خوابم گرفت.رو به مادر گفتم :« ديشب داداش آمد ؟» گفت :« آره آمد. دير وقت بود! ».گفتم :« كجا رفته بود؟» گفت :« حتما بايد بداني ؟» ديگر حرفي نزدم.اين روزها سعي مي كردند همه چيز را از ما كوچكترها پنهان كنند.اما ما خيلي چيزها را مي فهميديم.اصلا در و ديوار كوچه ها خيابان ها محله ها و مدرسه بوي تازه اي مي داد و انگارخبرهايي بود.آبجي كه چند سالي از من بزرگتر بود نزديكم شد و آهسته گفت :« ديشب باز هم با چماق دارها درگير شده بودند پاسگاه هم از چماق دارها طرفداري مي كرد».مادر غرو لندكنان گفت : « خدا لعنتشان كند چند تا از خدا بي خبر با چوب مي افتند به جان بچه هاي مردم ».آبجي گفت :« داداش بزرگه مي گفت: ديگركارشان تمام است شاه كه رفته اينها هم نفسهاي آخرشان است ».گفتم :« ديروزمحمود پسراوستارضا مي گفت: رئيس پاسگاه بهشان پول داده وگفته هروقت جوانها سرميدان جمع شدند باچوب آنها را بزنند.به آنها گفتند كه حتي به دخترها و زنها هم رحم نكنند ».چند وقتي بود كه داداش بزرگه صبح زود مي رفت و شبها دير وقت به خانه برمي گشت.از صحبت هاي پدر و مادر فهميده بودم كه به همراه دوستانش به داخل مسجد مي روند و در آنجا در مورد اعلاميه، شعار و راهپيمايي حرف مي زنند. هر وقت داداش دير مي آمد مادر و بابا هراسان مي شدند و دست به دعا برمي داشتند.دل من و آبجي هم مي لرزيد كه نكند خدايي نكرده چماق دارها و سربازان پاسگاه بلايي سرش بياورند.

وقتي بابا با نان گرم از راه رسيد صبحانه را خوردم،بعد كتابهاي درسي ام را برداشتم و از خانه زدم بيرون.برف همچنان مي باريد داخل كوچه كه شدم چندتا از جوان هاي محل را ديدم.آنها در حالي كه شال وكلاه كرده بودند با سرعت از كنارم رد شدند. بوي رنگ اسپري توي كوچه پيچيده بود.

***

آن روز خيلي از معلم ها به مدرسه نيامده بودند. به خاطر همين زودتر از هميشه تعطيل مان كردند.نزديك هاي ظهر بود كه از مدرسه بيرون آمدم.برف ديشب بند آمده بود و كوچه ها و خيابان ها سفيد پوش شده بودند. سوز سردي كه مي وزيد سر و صورتم را نيش مي زد. نزديك هاي خانه بودم كه محمود دوستم را ديدم كه از روبرو مي آمد.او شبانه درس مي خواند.به همين خاطر بيشتر خبرهاي درگيري ها را به من مي رساند. با ديدن من ايستاد و همان طور كه نفس نفس مي زد با هيجان گفت :«من دارم مي روم خانه زودبرمي گردم. دوروز مي شود كه خانه نرفته ام. توي ميدان شلوغ شده. انقلابي ها با چماق دارها درگير شدند. تيراندازي هم شده، امروز سر ميدانگاهي غوغايي بود. مردم به پاسگاه حمله كردند…بعد هم با اسلحه افتادند به جان چماق دارها و همه آنها را دستگير كردند.سربازهاي پاسگاه هم با مردم همدست شدند...» با شنيدن اين حرف ها ياد داداش افتادم. خيلي زود از محمود خداحافظي كردم و به طرف ميدان راه افتادم.وقتي سر ميدان رسيدم با جمعيتي روبه رو شدم كه به طرف پاسگاه در حال حركت بودند.من هم به جمعيت پيوستم و با آنها هم صدا شدم :

« ملت براي ارتش ارتش براي ملت»

 

طولي نكشيد كه به محوطه پاسگاه رسيديم.جمعيت آنجا دوبرابر سرميدان بود.پير وجوان، دختر و پسر جمع شده بودند.عده اي ازسربازها با لباس هاي نظامي در ميان مردم ايستاده بودند و با آنها خوش و بش مي كردند. جمعيت را شكافتم و به پشت دروازه بزرگ و آهني محوطه پاسگاه رسيدم.ناگهان چشمم به يكي از دوستان داداش بزرگه افتاد كه اسلحه به دست جلوي در ايستاده بود. نزديكش شدم و سلام كردم. با ديدن من تعجب كرد و گفت :« تو اينجا چه كار مي كني ؟» آب دهانم را قورت دادم و با هيجان گفتم :« داداشم كجاست؟ حالش خوبه ؟» لبخند خسته اي زد و گفت : « آره خوبه. الان هم داخل پاسگاست ».گفتم :« مي شود ببينمش ؟»‌.گفت : « نه عزيزم. هيچ كس اجازه داخل شدن ندارد».گفتم :« خواهش مي كنم، فقط يك لحظه! » سري تكان داد و گفت :« فقط سريع بيا بيرون.» با عجله از پله هاي سنگي پاسگاه بالا رفتم.توي راهرو پر از جوانهايي بود كه اسلحه به دست ايستاده بودند.همانطور كه به اطرافم چشم مي چرخاندم داداش را ديدم كه گوشه اي از سالن ايستاده و مشغول صحبت با دوستانش بود.به وضوح صداي يكي از جوانها را مي شنيدم كه مي گفت :« رئيس پاسگاه زودتر از همه فرار كرد چون اگر به دست مردم مي افتاد حسابش را مي رسيدند.» ديگري مي گفت : « همه چماق دارها را توي بازداشتگاه انداختيم.آنجا ديگر جا نداريم ».وقتي نزديك داداش رسيدم منتظر بودم با ديدن من عصباني شود اما لبخندي زد و گفت : « نگرانم بودي ؟ »‌ گفتم :« خيلي!» دستي به شانه ام زد و گفت :« از تو نگران تر مادر و بابا هستن، زودتر به خانه برو و آنها را از نگراني در بيار». با عجله از داداش جدا شدم و از محوطه پاسگاه بيرون آمدم.بيرون بشقاب هاي شكلات بود كه توي جمعيت دست به دست مي شد.هنوز از ميان جمعيت خارج نشده بودم كه نگاهم به آبجي و بابا خورد كه با چشمان نگرانشان داشتند نزديك مي شدند.به طرف آنها رفتم و بهشان گفتم كه داداش را ديدم.پدر باشنيدن اين حرف اشك شوق در چشمانش حلقه زد و گفت : «خدا را شكر حالا زودتر به خانه برو كه مادرت چشم به راهه». شروع كردم به دويدن تا زودتر به خانه برسم. بايد خبر پيروزي را به مادر مي دادم.وقتي از محوطه پاسگاه دورمي شدم آفتاب ملايمي روي برفها تابيدن گرفته بود و صداي راديويي كه از بلندگوي پاسگاه پخش مي شد با صداي شعار مردم آميخته شده بود : « هوا دلپذير شد گل از خاك بر دميد…»